هر شب یتیم توست دل جمکرانیام جانم به لب رسیده بیا یار جانیام (چشم به راه سپیده)
نور حضور
یارب که کارها همه گردد به کام ما
نور حضور خویش فروزد امام ما
ما باده محبت او نوش کردهایم
«ای بیخبر زلذت شرب مدام ما»
هرگز نمیرد آنکه از این باده زنده شد
«ثبت است بر جریده عالم دوام ما»
ای باد اگر بکوی امام زمان رسی
«زنهار عرضهدار به پیشش پیام ما»
گو همتی بدار که مخمور فرقتیم
شاید برآید از میوصل تو کام ما
از اشک در ره تو فشاندیم دانهها
«باشد که مرغ وصل بیفتد به دام ما»
فیضت بصبح و شام زجان میکند سلام
پیکی کجاست تا برساند سلام ما
ملامحسن فیض کاشانی
دل جمکرانی
هر شب یتیم توست دل جمکرانیام
جانم به لب رسیده بیا یار جانیام
از بادها نشانیتان را گرفتهام
عمری است عاجزانه پی آن نشانیام
طی شد جوانی من و رویت نشد رخت
«شرمنده جوانی از این زندگانیم»
با من بگو که خیمه کجا میکنی بپا
آخر چرا به خاک سیه مینشانیام
در این دهه اگرچه صدایت گرفته است
یک شب بخوان به صوت خوش آسمانیام
در روضه احتمال حضورت قویتر است
شاید به عشق نام عمویت بخوانیام
هم پیر قد خمیدگی زینب توام
هم داغدار آن دو لب خیزرانیام
این روزها که حال مرا درک میکنی
بگذار دست بر دل آتشفشانیام
در به دری برای غلام تو خوب نیست
تأیید کن که نوکر صاحب زمانیام
عباس احمدی
ندبههای فراق!
بیقراریم چون پریشانیم
چون پریشان درد هجرانیم
باز هم جمعه آمد و بیتو
ندبههای فراق میخوانیم
شاید اینجایی و نمیبینیم
یا كه هستی؛ كجا؟! نمیدانیم
بیقراری جمعههای تو را
چند قرن است ابر بارانیم...
...صبح، امیدوار آمدنت
عصر، از خیل ناامیدانیم
كاش روزی به خویش میدیدیم
چون تو صبح و مساءگریانیم
صبحگریان راس بیپیكر
عصرگریان جسم عریانیم
صبحگریان طفل بیشیریم
عصرگریان شاه عطشانیم
محمدعلی بیابانی
اذان جبهه
ز کاروان سفر کردهام نشانی نیست
برای گفتن درد دلم زبانی نیست
برای اینکه به کوی حبیب خود برسم
من غریب چه سازم که کاروانی نیست
شبیه خیمه نازی که خانهام شده بود
برای دیدن دلدار من مکانی نیست
چه چهرههای قشنگی که نور مهدی داشت
شبیه همسفرانم که دلسِتانی نیست
اذان جبهه سحرگه دل از همه میبرد
چو رفته روح نمازم دگر اذانی نیست
خوشا گلی که به خاک حبیب خود افتاد
نشان ز جسم غریبش جز استخوانی نیست
مرا نبود لیاقت که رخت خون پوشم
کسی که وصل به دنیاست آسمانی نیست
چه عاشقان جوانی که پیر ره بودند
به شور و عشق شهیدان دگر جوانی نیست
برای مرغ شکسته پری که جا مانده
به غیر منزل دلدار آشیانی نیست
جواد حیدری
ترانه انتظار
اگرچه از غم دوری شکستهام، سردم
و مثل بغض خزان، در درون خود زردم
مباد خسته ببینم نگاه خوبت را
مباد درد تو آید به روی صد دردم
تو نور قبله پروانههای جان سوزی
که من به دور وجودت همیشه میگردم
بخوان که بشکفد احساس این غزل امشب
ببین! برای گلویت ترانه آوردم
اگرچه غم زده هستم و میروم از دست
نبود، گر غم عشقت بگو، چه میکردم
تمامگریه من، نذر اینکه بازآیی
وبشکفد غزل از قلب زار شب گردم
منیره هاشمی